کد خبر: ۷۸۹۱
۰۹ دی ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۳

مادر ۲۰ دختر «خانه شقایق»، فرشته است

«خانه پناهگاهی شقایق»، خانه دختران مرکز توان‌بخشی همدم (فتح‌المبین) است که به برکت وجود فرشته حسین‌پور، (مامان فرشته) روی خوش زندگی را هم چشیده‌اند.

دختر نوجوانی در کنار زن روی مبل نشسته است و گاه خنده‌های ریزی بر لبان دخترک نقش می‌بندد. دو دختر دیگر با چهره‌هایی همسان که نشان از دوقلوبودنشان دارد، دستان زن را در دست گرفته‌اند. دیگری از راه نرسیده، جایی کنارش باز می‌کند و گونه‌های او را می‌بوسد و سرش را روی زانوهایش می‌گذارد.

اینجا خانه پناهگاهی شقایق است؛ خانه دختران مرکز توان‌بخشی همدم (فتح‌المبین) که به برکت وجود مامان فرشته روی خوش زندگی را هم چشیده‌اند.

فرشته حسین‌پور ساکن محله عبدالمطلب است. او مامان‌فرشته پنجاه‌و‌چهارساله دختران همدم است. نزدیک‌شدن به روز مادر بهترین بهانه بود برای رفتن به سراغ مربی این مرکز و شنیدن از هجده‌سال مادری‌اش برای دختران همدم.

 

مهر مادرانه

در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان شهید بزم‌آرا، پشت دیوار خانه‌ای شور زندگی درجریان است؛ خانه‌ای پر از نور، امید و مهربانی. در این خانه بیست‌دختر زندگی می‌کنند. ۱۰‌دختر کمتر از پانزده‌سال و ۱۰‌دختر بین پانزده تا ۲۷‌سال دارند. عکس‌های قاب‌شده روی دیوار راهرو توجهمان را جلب می‌کند. عکس بچه‌ها درکنار هنرپیشه‌ها و سلبریتی‌هایی که به دیدنشان آمده‌اند.

طبقه اول سالن بزرگی است که با پارتیشن به دو بخش تقسیم شده است؛ قسمتی نشیمن است و در بخش دیگر شش تخت‌خواب فلزی گذاشته‌اند که خوابگاهی برای دختران است. طبقه اول برای کم‌سن و‌سال‌هاست و طبقه بالا خوابگاه دختران نوجوان و جوان.

عکاس در آشپزخانه مشغول گرفتن عکس از فرشته‌خانم حسین‌پور که در‌حال پوست‌کندن پیاز برای تهیه ماکارونی است.

او می‌گوید: بچه‌ها برای هر وعده غذا به مرکز همدم (فتح‌المبین) که درست رو‌به‌روی این ساختمان است، سفارش غذا می‌دهند؛ مثلا امشب سه انتخاب فسنجان، قیمه و قورمه‌سبزی داشتیم، اما بعضی از دختر‌ها هوس ماکارونی کرده‌اند (می‌خندد).

شاید یک مادر واقعی هم تا به این حد هوای بچه‌هایش را نداشته باشد که به خواست دلشان راه برود، اما فرشته‌خانم تا بتواند، هوای دخترانش را دارد و اگر کاری از دستش برآید، دریغ نمی‌کند.

 

مامان ما فرشته است

 

همه‌چیز از «سرای مهر» شروع شد

هجده‌سال پیش، حسین‌پور طی بازدید از مرکز توان‌بخشی همدم (فتح‌المبین)، چنان شیفته خدمت به این دختر‌ها شد که تصمیم خودش را گرفت. سابقه کار با کودکان را داشت و البته حضور خواهر‌ش در این مرکز سبب رسیدن هر‌چه سریع‌تر او به این خواسته قلبی‌اش شد.

او برایمان تعریف می‌کند: اولین‌باری که با دختران معصوم فتح‌المبین دیدار کردم، در سرای مهر بود؛ جایی که دختران زندگی نباتی دارند. آن روز تا خود خانه برای مظلومیت و بی‌پناهی این بچه‌ها اشک ریختم. همان‌جا بود که تصمیم گرفتم در‌کنار رسیدگی به تنها فرزندم تا توان دارم برای این دختر‌ها مادری کنم.


مامان‌فرشته از بی‌پناهی بچه‌های همدم (فتح‌المبین) می‌گوید و اهمیت خدمت به آن‌ها که به‌جز خدا کسی را ندارند؛ «مبینا سه‌ساله بود که به مرکز ما آورده شد. مادرش او را به بهانه آب‌آوردن در حرم رها کرده و برای همیشه رفته بود.

این دختر تا چند‌ماه آرام و قرار نداشت و مدام سراغ مادرش را می‌گرفت. هر‌روز صبح لباس می‌پوشید و آماده جلو در مرکز می‌ایستاد. اصرار داشت که او را به حرم ببریم. می‌گفت مادرش منتظرش است. شش‌ماه با بغض‌هایش بغض کردیم و با گریه‌هایش گریه تا کم‌کم ما را به‌عنوان خانواده جدید پذیرفت. مبینا الان هجده‌سال دارد.

دختر‌ها دور مادر حلقه زده‌اند و نگاه پر مهرشان را از او برنمی‌دارند. چند حلقه موی طلایی از گوشه شال نفیسه بیرون زده و او را زیباتر کرده است. او همان‌طورکه دست مامان‌فرشته را در دست می‌گیرد، می‌گوید: مادر بودن به وضع حمل نیست. مادری به محبت‌های بی‌دریغ است.

مامان‌فرشته برای ما واقعا مادری می‌کند. او که هیجان زده شده، درحالی‌که اشک‌هایش را با کف دست پاک می‌کند، می‌گوید: من فکر می‌کنم بی‌خودی اسم مامان را فرشته نگذاشته‌اند. مامان ما به معنای واقعی فرشته است. با این جمله بچه‌ها برای تأیید حرف نفیسه دست می‌زنند و هورا می‌کشند.

 

دیدار پدر و دختری گمشده

از خاطرات شیرین فرشته‌خانم که می‌پرسم، ماجرای پیداشدن پدر یکی از دختر‌ها را برایمان تعریف می‌کند: ۲۱ رمضان چند سال قبل قرار بود جمعی از دختران مرکز را به مراسم شب احیا ببریم. بچه‌ها دو دسته شدند. یک عده با من به حرم آمدند. حدود بیست‌نفری هم با یکی دیگر از مادر‌ها به حسینیه‌ای در خیابان امام‌رضا (ع) رفتند.

در مسیر رفتن به حسینیه مرد میان‌سالی که جلو مسافرخانه‌ای نشسته بوده است، تا چشمش به دختربچه‌ها می‌افتد، جلو می‌آید و عکسی را که در دست داشته است، به آن‌ها نشان می‌دهد که «می‌شناسیدش؟» عکس روشنک، دختر ناشنوای مرکز ما بود. آن شب روشنک همراه من بود.

مادر بودن به وضع حمل نیست. مادری به محبت‌های بی‌دریغ است

همان‌جا با من تماس گرفتند و قرار شد آن مرد فردا برای دیدن دخترش به فتح‌المبین بیاید. این پدر روز بعد، از سحر آمده بود پشت در مرکز نشسته بود تا دختر گمشده‌اش را ببیند. لحظات ناب دیدار این پدر و دختر واقعا توصیف‌ناپذیر است.


در آرزوی ۲ پیوند

سحر و سارا پایین پای مادر نشسته و دستانشان را روی دست او گذاشته‌اند. آن‌ها دو خواهر دوقلوی بیست‌و‌یک‌ساله هستند که از پنج‌سالگی به مرکز آورده شده‌اند. هر‌دو ریز نقش‌اند و حداقل پنج‌شش‌سال کمتر از سنشان نشان می‌دهند. مادر که ماجرای پیدا‌شدن پدر روشنک را تعریف می‌کند، سحر بغض می‌کند و اشک‌هایش جاری می‌شود.

مامان‌فرشته او را در آغوش می‌گیرد و نوازشش می‌کند. بعد تعریف می‌کند: این دختر‌ها مثل بچه واقعی من هستند. در حقیقت من دو خانواده دارم؛ یکی خانواده خودم و دومی این خانه و این بچه‌ها.

او ادامه می‌دهد: از زمان کرونا متوجه نارسایی کلیه سحر و سارا شدیم. از همان زمان تحت درمان هستند و یک‌روز‌در‌میان دیالیز می‌شوند. نیاز به مراقبت ویژه دارند.
سارا دستم را می‌گیرد با نگاهی التماس‌گونه می‌گوید: خانم می‌شود در روزنامه‌تان بنویسید اگر کسی خواست کلیه اهدا کند ما هستیم؟ ما در نوبت هستیم، اما می‌ترسم وقتی نوبتمان بشود که دیگر خیلی دیر شده باشد.

 

افتخارآفرین‌های فتح‌المبین

آرزو، دخترک پرانرژی و پرشوروحالی است که لحظه‌ای از حسین‌پور جدا نمی‌شود. او برای عوض‌شدن این حال و هوای حزن‌آلود می‌گوید: همه باید از خدای کائنات کمک بخواهیم و معجزه شکرگزاری و خواستن از خدا را دست کم نگیریم. با بلندشدن صدای کف زدن‌بچه‌ها سارا اشک‌هایش را پاک می‌کند و آرزو را در آغوش می‌گیرد.

فرشته خانم تعریف می‌کند: از هفت‌سال قبل روی قانون جذب کار می‌کنم. نتایج خوبی هم دیده‌ام. بچه‌ها، چون گذشته خوبی نداشتند، ناامید به آینده و به‌شدت افسرده بودند. بعداز مشاوره با روان‌شناس مرکز، کار آموزش قانون جذب را شروع کردیم. برنامه‌های مراقبه و ۲۸شب در ساعت خاصی اجرای برنامه شکرگزاری و گوش‌کردن به فایل‌های صوتی انگیزشی و امید‌بخش در رهاشدن ذهن بچه‌ها از گذشته تلخ و امید به آینده بسیار تأثیرگذار بود.

مامان دستی بر سر آرزو می‌کشد و می‌گوید: این دخترم صدای دل‌نشینی دارد و دکلمه خوشامد به میهمانان را او می‌خواند. بهاره، دختر دیگرم، حنجره طلایی دارد و همراه آرزو جزو گروه اپرا هستند و صدایی جادویی دارند. زهره نفر اول کشوری در رشته نگارگری است و زیتون در مسابقات دوومیدانی مقام اول کشوری دارد.

او از اینکه توانسته است در دل این بچه‌ها نور امید به آینده و انگیزه زندگی ایجاد کند، به‌نحوی‌که به‌راحتی در اجتماع حاضر شوند و در زمینه‌های مختلف افتخار کسب کنند، خدا را شاکر است.

مامان ما فرشته است

 

مامان فرشته هدیه خداست

سارا، سحر، مبینا، بهاره، روشنک و... همه ۱۰دختر مامان فرشته، حالا پایین پای مادر نشسته‌اند. بهاره می‌گوید: اگر اجازه بدهید شعری برای مامان قشنگمان بخوانیم. بعد از همهمه‌ای کوتاه و صاف کردن صدا‌ها همه با هم شروع می‌کنند به خواندن: «دنیا اگه خوب اگه بد، با تو برام دیدنیه/ باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه/ کاشکی می‌شد بهت بگم چقدر صدات رو دوست دارم/ چادر نماز گل‌گلی، خدا خدات رو دوست دارم. مادر....»

دختر‌ها چنان با احساس می‌خوانند که مامان‌فرشته نمی‌تواند جلو اشک‌های شوقش را بگیرد. بهاره در‌حالی‌که می‌پرد و مادر را در آغوش می‌گیرد و بر دستانش بوسه می‌زند، می‌گوید: مامانی عشق تک‌تک ماست. درست است که پدر و مادر‌های واقعی ما، به هر دلیلی ما را طرد کرده‌اند، اما خدا مادری سر راهمان قرار داد که به تمام دنیا می‌ارزد. دوباره صدای کف و سوت و هورای دختر‌ها فضای خانه را پر می‌کند.

 

زنجیره مهرورزی

گفتگو طولانی شده است و دختر‌ها هر‌کدام به سراغ کاری رفته‌اند؛ به‌جز سحر و سارا، خواهران دو‌قلو، و بهاره خوش‌صدا و آرزو. بچه‌ها مشغول چیدن میز شام هستند.

حسین‌پور همان‌طور‌که دختران در‌حال کار را به مهر نگاه می‌کند، می‌گوید: ما اینجا همه با هم یک خانواده هستیم، خانواده‌ای خوشبخت. او دوست دارد از بانیان و گردانندگان مرکز هم بگوید که به خاطر مهربانی‌های آن‌ها بوده است که توانسته موفق باشد؛ «خانم دکتر زهرا حجت، مدیر عامل و همسر ایشان آقای جعفر شیرازی‌نیا، از اعضای هیئت مدیره مرکز همدم (فتح‌المبین)، بسیار مهربان و دلسوز بچه‌ها هستند.

به‌شدت به موضوع آسایش و رفاه این بچه‌ها و ۴۵۰‌فرزند مرکز حساس‌اند. آن‌ها همیشه نیم‌ساعت زودتر از کارمند‌ها در مرکز حاضر می‌شوند. شاید اگر نگاه والد و فرزندی این زن و شوهر به این دختر‌ها نبود، کارمند‌ها نیز چنین نگاهی به این کودکان معصوم نداشتند. اما الان قاطعانه می‌گویم نیرو‌های همدم از سر مهر و دوست‌داشتن قلبی به این دختر‌ها خدمت می‌کنند.

مصداقش قرعه‌کشی‌ای است که بین نیرو‌های همدم انجام می‌شود تا مشخص شود در لحظه سال نو کدام‌یک می‌تواند کنار بچه‌ها حضور داشته باشد؛ چون همه‌مان متقاضی بودن کنار بچه‌ها هستیم.

 

مامان ما فرشته است

 

پذیرش نقش مادرانه‌

مامان‌فرشته شقایقی‌ها می‌گوید: گاه دختر‌ها نیاز‌هایی دارند که تنها مادر قادر به برآوردن آن‌هاست. دخترند و دلشان کسی را می‌خواهد که درکشان کند. این‌طور وقت‌ها باید جای خالی محبت مادرانه، ولو بیشتر از یک مادر واقعی را در خلأ نبود مادرشان پر کنم. این موضوع را از همان اول حضورم در این مرکز متوجه شدم.

دخترند و دلشان کسی را می‌خواهد که درکشان کند

زمانی‌که مادری، دخترش را در حرم رها کرده بود و آن دختر سه‌ساله بهانه مادرش را می‌گرفت، من باید شش‌ماه برایش مادری می‌کردم تا آن روز و آن خاطره تلخ برایش کم‌رنگ شود.

او ادامه می‌دهد: یکی از دخترانم باید چشمش عمل می‌شد. پنج‌سال بیشتر نداشت. روزی که برای عمل به بیمارستان خاتم‌الانبیا (ص) رفتیم، چون پدر و مادرش در قید حیات بودند، بیمارستان رضایت پدر و مادر را خواست. از ۷صبح تا ۱۱:۳۰ که بالاخره پدر و مادر آمدند، این بچه مثل مرغ سر‌کنده بود. والدین او از هم جدا شده بودند.

خاطرم هست وقتی دختر چشمش به مادرش افتاد، چنان مشتاق و با هیجان به‌سمتش دوید که هر‌کسی شاهد آن صحنه بود، منتظر هم‌آغوشی آن دو بود، اما مادر، بی‌تفاوت و سرد، دختر را پس زد و پرسید «کجا را باید امضا کنم؟»

پدر و مادر آمدند پای برگه را امضا کردند و بدون توجه‌به التماس‌های دخترشان که «حداقل بمانید و بعد‌از عمل بروید»، رفتند. آن روز پا‌به‌پای این دختر و التماس‌هایش اشک ریختم. بعد از آن ماجرا هر‌جا رفتیم، گفتم سارا دخترم است. روزی هم که جراحی داشت، تا وقتی مرخص شود، کنارش بودم. آن روز و روز‌های بعد سعی کردم نگذارم احساس بی‌کسی و تنهایی کند.

 

عروسی داریم

دختر‌ها دوباره به وقت خاطره‌گویی مادر دور او حلقه زده‌اند و بعضی اشک چشمانشان را خیس کرده است. اعظم دختر جوانی است که با خنده می‌گوید: بعد این همه بغض و اشک بگذارید یک خبر خوب هم من به خانم خبرنگار بگویم که نرود بنویسد «آنجا همه‌اش غم و غصه بود.» ما عروسی هم داریم.

او به منیره اشاره می‌کند؛ دختر بلند‌بالای زیبایی که با اشاره دختر جوان از شرم صورتش سرخ می‌شود و سرش را به زیر می‌اندازد. فرشته حسین‌پور از پیدا‌شدن سر‌و‌کله خواستگار‌ها برای دختران مرکز نیکوکاری همدم می‌گوید و اینکه در ماه چند نوبت درِ این خانه به روی خواستگار‌ها باز و سور‌و‌سات بله‌برون برپا می‌شود؛ «دختران من بزرگ شده‌اند و وقت تشکیل خانواده‌شان است.

عده‌ای سر کار می‌روند و عده‌ای به کار‌های هنری مشغول هستند؛ برای همین از مرکز همدم جدا شده‌اند تا به‌مرور مستقل شوند و روی پای خودشان بایستند. منیره یکی از ده دخترم است که به‌زودی مراسم عقدکنانش است.»

حرف عقد و عروسی که پیش می‌آید و جشن و شادی، دوباره شور و نشاط به این جمع ده‌نفره برمی‌گردد و برق شادی را در چشمان دختران جوان می‌توانی ببینی.
دختران شقایق همدم و مامان‌فرشته مهربانشان چنان گرم و میهمان‌نوازند که چهار‌ساعت بودن در‌کنارشان به قدر ساعتی به چشم نمی‌آید و گذر زمان را متوجه نمی‌شویم.

این قول را به فرشته خانم حسین‌پور می‌دهم که بیشتر به سراغشان برویم و از دخترانش بنویسیم؛ دخترانی با هنر و دارای استعداد که در سطح کشور درخشیده‌اند و می‌توانند افتخار محله و کشور و الگویی برای دختران دیگر باشند.

* این گزارش شنبه ۹ دی‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۱ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44